23 شعر سیزده بدر؛ اشعار کوتاه و بلند زیبا و خواندنی

به گزارش شهر وبلاگ، روز سیزده بدر یکی از جشن های نوروزی ایرانیان است که در روز 13 فروردین و تحت عنوان روز طبیعت نام گذاری شده است. در این روز افراد در کنار خانواده و عزیزانشان به طبیعت رفته و سیزده بدر خود را جشن می گیرند. همچنین بسیاری از افراد تمایل دارند تا با ارسال متن هایی فرا رسیدن این روز را به دوستان و نزدیکان خود تبریک بگویند. به همین دلیل، در این مطلب مجموعه شعر سیزده بدر را برای تبریک سیزده بدر آماده نموده ایم.

23 شعر سیزده بدر؛ اشعار کوتاه و بلند زیبا و خواندنی

گلچین شعر سیزده بدر

آمیخته شد نگاه من با نوروز

با هر گل این بهار آتش افروز

تا سال دگر دست به دستت باشم

صد سبزه گره زدم به یادت امروز

♦♦♦

باور نکنید هر چه را که من می گویم:

بابا آب داد؛

بابا نان داد!

این تنها دروغی بود در خاطره بهار

از یک پدر در به در

که من تا انتهای افق

به روز سیزده بدر بلد بودم.

♦♦♦

این سبزه چو من عاشق زاری بوده ست

در حسرت وصلت نگاری بوده ست

بر وی گره کور اگر می بینی …

زان روست که دائم به خماری بوده ست!

♦♦♦

باز هم سال جاری سیزده بدر

من به دنبال گرهی هستم به سبزه ای …

در این روز …

سبزه ای پر رنگ با گره هایی زیاد از دستان همان دخترک شرقی …

آن دخترکی که لب پای رودخانه احساسم …

رو به سوی من ایستاده بود …

و آرامش وجودم را با حضورش به هم زد و رفت.

♦♦♦

نمی دونم چی شد سیزده بدر شد

گوشم از جیغ و داد و نعره کر شد

به یاد تعطیلات رفته از دست

غم و غصه کنارم همسفر شد

از آجیل شب عید مونده تخمه

تموم پسته ها زیر و زبر شد

رو پیچ و تاب سبز سبزه عید

گره از بخت ما هم کورتر شد

عروس من، زندانی عید

از آن قصر بلوری ش به در شد

دروغ سیزده هر ساله ما

عجب عیدی به نیکویی به سر شد!

جامه های عید را به تن کنید

سیزده ز سر برون کنید

لحظه های شوم قرن سیزده،

از این سرا برون کنید

سیزده بدر کنید

سیزده، هزار تکه می گردد به دست تو

خنده سر کنید

سیزده هزار مرتبه دعا کنید

سال، سال مرگ لشگر غم است

جامه نو کنید

سیزده از این سرا به در کنید …

♦♦♦

سیزده بدر که می رسه

نوبت عاشق شدنه

نوبت آش رشته و

سبزه به آب سپردنه

قرار نانوشته ای

با بوسه های تب زده

بادبادکای رنگی و

سبزه های گرده زده

هنوز به گوشم می رسه

صدای تو با عشق و تب

صدای دخترای شهر

تو خنده های نیمه شب

♦♦♦

منم زخمی دلتنگی در این سیزده بدر

همچو مجنون بی لیلا، هر کو در به در

این غم جان سوز عشقت نازنین

ندانم کی زمان، آید به پایانش دگر

♦♦♦

آمدی نحسی سیزده را به در کنی

آمدی نحسی ات را در میان ما خوش یُمن کنی

پس با کفش هایت روی پشت من نیا

پاهایت را با آب و گلابی بشور

نمی خواهم پاهای بودارت

را روی پشتم حس کنم

به کنار نحر آب آمدی

یادت باشد، آب را گل نکنی

اینجا ماهی ای برای صید نیست

از چشمه های زلال و پاک

آب جویبار به اینجا رسیده است

در کنارش لحظه ای بنشین و به صدای بی کلام موسیقی آب گوش کن

گوش هایت را بازکن و چشم هایت را به روی.

♦♦♦

و تو

می روی

بی من

که گره بزنی

سبزه تمام خاطره هامان را

و دور کنی از خودت

تمام مرا

سیزده فرصت خوبی است

برای دور کردن نحسی

شاید هم حق داری

گره بزن تمام خاطره هامان را

شاید سال خوبی باشد

برایت بی من …

♦♦♦

آرزوهایت را

به دلم گره بزن

نکند دیر بیایی و

سیزده بدر گردد

♦♦♦

همه می فرایند به باغ، سیزده به در نمایند

از بد و آفت و شر، به صحت گذر نمایند!

چون که از نگاهشان، نحس و نامبارک است

سیـزده و باید از این عدد حذر نمایند!

سیزده مثل من است!

بدشگون و بدبیار …

بی گناه به چشم بد، سوی او نظر نمایند!

من و این عدد فقط جرممان بخت بد است

تا که می رسند به ما فکر بد به سر نمایند!

وای از این خیال بد که به ناروا برند

هرچه و هرکه بود، ریشه اش تبر نمایند …

♦♦♦

اگر سیزده بدر هر سال تو آرزوی من بودی،

سال جاری خودم آرزوی خودمم!

تو منو آرزو کن …!

♦♦♦

عید است و زمین تازه مسلمان شده است

از برکت عشق، دلم گلستان شده است

گر سیزده عید گره زنی سبزی را

بخت تو بلند و درد درمان شده است

و من همچنان موج ها را

به هم گره می زنم…

شاید حصاری شوند

برای رسیدن به

آرزوهای دور دستم

آرزوهای محالم

آرزویم به بلندی دیوار چین …

نه …

آرزویم به وسعت خزر و خلیج فارسم …

نه …

آرزویم تنها به آن

وارونه های ذهن من

♦♦♦

یه بهاری یادمه

یه روز سیزده بدر

تو میون سبزه ها

من و مادر و پدر

کودکی بودم کوچیک

با لباسی شیک و پیک

اون روزا یادش به خیر

روزای قشنگی بود

یه صفای ناتموم

میونش یه رنگی بود

اما این سیزده بدر

منم و خود خودم

اون همه مهر و صفا

گم شده چه بی وفا …

♦♦♦

کمی سیزده

کمی نحسی

به دور دار این حال بد مستی

حالم خراب است

رفتی و پشت سر گذاشتی

سیزده های نحسی

هر بار که طی می کنم سیزده ها

به یاد می آوردم تو را

هر بار به یاد می آورم من زخمی را

نمی دانم رفتن نحس است یا سیزده ها

هر چه باشد قسمت نبود …

برو دیگر فرصتی نمانده

رفتن سرشتی با تو بود

برو قسمت نبود.

من دیگر سیزده ها را بدر کردم

نحسی اینجا جایی ندارد …

♦♦♦

سیزده بدر روز آشتی با طبیعت است

چقدر دلم برای صدای آب ها …

بوی چمن ها،

عطر سحر آمیز پونه های لب جوی ها …

و گل های کوچکی که تازه روییده اند

و از پشت سنگ ها سرک می کشند

تا عاشقانه ترین نگاه را به دنیایی تقدیم نمایند،

تنگ شده …

♦♦♦

برایت یک بغل گندم،

دلی خوشحال از مردم؛

برایت یک بغل مریم،

که مست از می شوی هر دم؛

برایت قدرت آرش

که دشمن را زنی آتش …

برایت سفره ای ساده، حلال و پاک و آماده

برایت یک غزل احساس،

دوبیتی های عطر یاس …

برایت هر چه خوبی هست،

صمیمانه دعا کردم …

♦♦♦

بعد از تو سال هاست زندگی نحس است

چگونه سیزده را به در بکنم؟!

من سال هاست سبزه ای گره نزدم

شرم بر من؛

بعد از تو آرزویی اگر بکنم …

♦♦♦

سبزه رو از سفره بگیر

ماهی را با خودت بیار

وقتشه بیرون بزنیم

سیزدهمین روز بهار …

♦♦♦

عاقبت از ته این کوچه سفر خواهم رفت

به هوای سر کوی تو به سر خواهم رفت

قید عالم بزنم مایه ز جان بگذارم

در خط چشم تو تا مرز خطر خواهم رفت

تا مگر نرم کنم سنگ دلت مجنون وار

دامن دشت و دمن کوه و کمر خواهم رفت

یار انگار سر مهر ندارد، زین شهر

با دلی خسته و پر شور و شرر خواهم رفت

بشکف ای دوست مرا بدرقه ای شبنم باش

تا ببینی که چه با دیده تر خواهم رفت

دل سودا زده زین راه به جایی نرسید

چاره ای نیست، پی راه دگر خواهم رفت

تا به کی اشک من و دامن …

گره هایم هفت تا نشده …

شعر سیزده به در شهریار

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

+++

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

+++

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحب دل و صاحب نظرم

+++

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانی ست به پیرانه سرم

+++

درت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

+++

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

+++

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگگردد از هنرم

+++

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

+++

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

+++

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

+++

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

+++

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

جمع بندی

در این مطلب مجموعه ای از اشعار سیزده بدر را به منظور استفاده از آن ها در جشن روز طبیعت و ارسال به دوستان و نزدیکان تان ارائه کردیم. اگر شما نیز شعر جذاب دیگر در خصوص سیزده بدر مد نظر دارید، آن را با ما و دیگر کاربران انگیزه در میان بگذارید. همچنین برای دسترسی به اشعار و متون دیگر می توانید به مطالبی مانند اشعار بهاری و سایر مطالب مشابه مراجعه کنید.

گروه ساختمانی آبان

گروه ساختمانی آبان: بازسازی ساختمان و تعمیرات جزئی و کلی و طراحی ویلا و فضای سبز و روف گاردن، طراحی الاچیق، فروش درب های ضد سرقت را از ما بخواهید.
منبع: مجله انگیزه
انتشار: 11 مرداد 1400 بروزرسانی: 11 مرداد 1400 گردآورنده: shahreweblog.ir شناسه مطلب: 709

به "23 شعر سیزده بدر؛ اشعار کوتاه و بلند زیبا و خواندنی" امتیاز دهید

2 کاربر به "23 شعر سیزده بدر؛ اشعار کوتاه و بلند زیبا و خواندنی" امتیاز داده اند | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "23 شعر سیزده بدر؛ اشعار کوتاه و بلند زیبا و خواندنی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید