اقتصاد و بیکاری مضمون بسیاری از رمان ها و داستان های کهن بوده است، فرهنگ فولکلور و رسوم قومیت ها بر شرافت مالی اثرگذار است

به گزارش شهر وبلاگ، به گزارش خبرنگار خبرنگاران (ایبنا)؛ امروز روز جهانی کار و کارگر است. بر هیچ کس پوشیده نیست که لازمه به دست آوردن پول یا اگر بخواهیم معنوی به آن نگاه کنیم رزق و روزی، کار کردن است؛ اما کار کردن هم تحولات بسیاری در طول تاریخ داشته که شاید بتوان گفت بیشترین حجم تحولات مربوط به همین مسئله هم بوده است. چرا این را می گوییم؟ انواع کارها را در گذشته خیلی دور به یاد بیاورید و حالا نوع کارهای امروزی را مرور کنید. متوجه می شوید که مدام شکل کارها در تمام جهان متناسب با تغییرات اجتماعی، فرهنگی، صنعتی، سیاسی و مالی تغییر نموده است؛ اما آیا همواره این تغییرات خوب اند؟ کارهای بسیاری بوده اند که در چرخه تغییر فرم کارها از رونق افتاده یا به طور کل تعطیل شده اند. هدا حشمتیان در مجموعه داستان خیاطی مادام که انتشارات کتاب جمکران آن را منتشر نموده این سوژه را دستمایه ایده های داستانی خود قرار داده است. در گفت وگویی که با این نویسنده داشته ایم دغدغه اصلی اش را پرداختن به سبک زندگی تغییریافته ایرانی ها اعلام نموده است. این گفت وگو را در ادامه می خوانید:

اقتصاد و بیکاری مضمون بسیاری از رمان ها و داستان های کهن بوده است، فرهنگ فولکلور و رسوم قومیت ها بر شرافت مالی اثرگذار است

چرا سوژه مسائل مالی مردم را در قالب مجموعه داستان گنجاندید؟

صحبت تان را تصحیح می کنم؛ در حقیقت سوژه ها کاملا مالی نیستند، بلکه مرتبط به سبک زندگی هستند. مقوله اقتصاد هم ذیل سبک و روش زندگی واقع شده است و بنابراین این سوژه ها در زمره سوژه های سبک یا منش زندگی انسانی دسته بندی می شوند.

ایده کلی اینکه در داستان ها به اقتصاد خانواده ها که یکی از اجزای مهم زندگی است بپردازید یا به اصطلاح، داستان مالی بنویسید چطور شکل گرفت؟

حقیقتش مسئله ای بود که برای من بسیار مهم بود. تصور من تا الان این بود که باید کسی به من بگوید فلان کار را انجام دهم تا فلان مبلغ را به من برای دستمزد پرداخت کند. شاید هم هنوز برایم خلاف این تصور عادت نشده است. همه ما به خاطر آن حاشیه امن ترجیح می دهیم جایی برویم کار کنیم که کسی به ما دستور دهد و درنهایت مبلغی دستمزد بگیریم، به جای اینکه ده برابرِ آن مبلغ را با فکر کردن، مدیریت کردن، سختی کشیدن و به جان خریدن چالش ها به دست بیاوریم. به کشورها و آدم های دیگر نگاه می کردم که با ایده ای نو در فضایی نو و هزینه ای کم، تغییرات بزرگ رقم می زدند؛ ولی ما با بیشترین فضا، امکانات و سرمایه چندبرابر آن را هم نمی توانستیم فراوری و بهره وری خوبی داشته باشیم. این مقایسه برایم عجیب بود و احساس می کردم که تفاوت ها، در فکر انسان هاست نه شرایط و فضای محیطی.

جانِ کلمات این کتاب به دخل و خرج خانواده ها گره خورده است و شما هم نویسنده این وقایع هستید. به نظر خودتان داستان ها چقدر می توانند به عمق رنج های مالی کشور وارد شوند و تلنگر بزنند؟

خودم به این معتقد نیستم که داستان هایم حرفه ای اند و همه مؤلفه ها را دارند؛ اما به طور کل، درباره داستان ها باید بگویم که قالب داستانی یعنی رنج. به این علت که اگر همه شرایط خوب پیش برود داستانی شکل نمی گیرد؛ زیرا داستان یعنی آن جایی که نظمی بهم می خورد و چالش و رنجی ایجاد می گردد. به نظر من رنج همواره دستمایه خوبی برای هنر است و ارتباط خیلی تنگاتنگی با آن دارد: چه رنج از نوع روحی و جسمی یا به قول شما مالی و مرتبط به سختی های زندگی باشد. این رنج ها می توانند موقعیت های داستانی خوبی ایجاد نمایند؛ مخصوصا که الان رنج های مالی برای آحاد مردم جامعه ما خیلی پررنگ هستند و مردم با آن پنجه در پنجه اند. این شرایط، سوژه های این کتاب را برای مخاطب ملموس تر نموده است. البته معتقد به این نیستم که حتما ما باید رنج های مالی را به این شکل در داستان ها به تصویر بکشیم؛ ولی در این مجموعه این طور رقم خورد که سوژه ها قرابت معنایی با هم داشتند و مضمون ها به هم شبیه بودند و در قالب یک کتاب عایدیند.

مسائل موجود در هر یک از داستان ها بومی هستند و مخاطب کاملا می تواند آنها را درک کند. چطور به جزئیات این مسائل رسیدید؟ تجارب خود یا اطرافیان چقدر در این روند دخالت داشته است؟

بله تجربی است. در بحث فراوری و اقتصاد که نمی خواهم این ها را به صورت زمینه داستانی معرفی کنم و بگویم که داستان ها مالی هستند، این مسائل در شهرهای کوچک و روستاها پیچیده تر هستند و حالت گذار دارند؛ زیرا هم سبک زندگی سنتی وجود دارد و هم مدل مکانیزه شده زندگی. این شرایط تضاد و عدم تناسبی در زندگی مردم به وجود می آورد؛ مردمی که قبلا سنتی زندگی می کردند و اکنون باید خود را با شرایط زندگی نو وفق دهند. اینجاست که همان اتفاق داستانی پررنگ می گردد. مردم در این شرایط با چالش های بزرگی روبه رو می شوند؛ مثلا دارایی ای دارند و نیازهایی و باید این دارایی را دستمایه تأمین نیازها. درنتیجه باید در پی راه هایی بگردند که ارتباط بین دارایی و نیاز برقرار گردد؛ دارایی ای که شکل سنتی تر هم دارد. مثلا دانشی درباره فراوری یک سری محصولات محلی وجود دارد و از آن طرف دانسته هایی نیاز دارند برای بازاریابی و به روز و دیده شدن. بنابراین باید علم و آگاهی ای به دست بیاورند و سختی هایی را متحمل شوند تا بتوانند بین این دو کفه پلی بسازند. اینجاست که جست وجوگری، کنکاش، چالش و سختی ایجاد می گردد که شخصیت های داستانی در آن قرار می گیرند و داستان های مرتبط ساخته می شوند. البته به نظرم تنها در داستان های من این مسئله دیده نمی گردد؛ بلکه در داستان ها و رمان های خیلی قدیمی تر هم چالش های مردم در تأمین نیازهای زندگی شان، دستمایه فراوری داستان و رمان بوده است. درنهایت باید بگویم که من این تجربه ها را در اطراف خودم درک نموده ام و سوژه ها بومی شده اند.

وقتی در آثار هنری، ادبی و رسانه ای می خواهیم به مسئله بیکاری، توجه به سرمایه داخلی و فراوری ملی بپردازیم خیلی باید محتاط باشیم که به شعارگویی و کلیشه نویسی گرفتار نشویم. شما تا حدودی در این امر پیروز بوده اید که از کلیشه گویی دوری کنید. چه کردید و چه پیشنهادی در این زمینه به نویسندگان دارید؟

بله؛ اینکه بیاییم داستان هایی را ذیل مسئله فراوری ملی و اقتصاد مقاومتی و غیره قرار دهیم، حالت دافعه ایجاد می نماید و به قول شما به صورت کلیشه درمی آید. مسئله بیکاری اگر از بُعد اجتماعی به آن نگاه نکنیم، در داستان های قدیمی از همان زمانی که داستان کوتاه و رمان در ایران آغاز شد، محتوا و درون مایه اصلی خیلی از داستان ها بوده است. از زمان رمان های معروف ما مثل برخورد عامه مردم با سرمایه داران و خوانین گرفته تا به امروز این مسائل دستمایه خیلی از رمان هایمان بوده است. کوشش مردم برای بهترکردن زندگی شان همواره سوژه داستانی بوده است؛ ولی به قول شما وقتی که ما بیاییم ذیل یک عنوان سوژه ها را قرار دهیم دافعه ایجاد می نماید. خودبه خود وقتی آغاز به نوشتن می کنیم و خیلی از نویسنده ها هم چنین کاری نموده اند، خیلی از محتواها به این سمت می روند بدون اینکه عنوان یا قصد خاصی از فراوریشان وجود داشته باشد.

در مقدمه کتاب نوشته اید می خواهید از دست ها و بازوهایی بنویسید که باید عزیزشان شمرد؛ چون می سازند. آیا داستان نویسان می توانند به این دست ها و بازوها برای ساختن بیشتر و بهتر یاری نمایند؟

به نظر من دست و دل، وابستگی خیلی تنگاتنگی با هم دارند. دست است که خواهش های دل را برآورده می نماید و آن چیزی که از فکر ما می تواند به دل مان منتقل گردد خیلی مهم است. این دست ها و بازوها هستند که تمنّیات ما را فراهم می نمایند. درحقیقت دست و بازوی مردم بویژه قشر کارگر است که جوامع را می سازند و کارخانه ها و شهرها را آباد می نمایند. بنابراین همان طور که پیامبر دست کارگر را می بوسیدند و آنها را تکریم می کردند، ما نیز جایگاه این آدم ها را که خیلی کار می نمایند و کشور را می سازند تعیین و تکریم کنیم، شرایط خیلی چیزها تغییر می نماید.

تمامِ داستان های کتاب را می توان در مفهوم وطن خلاصه کرد. وطن برای شما چیست؟ وقتی این کلمه را می شنوید چه کلماتی در فکر تان می آید؟

به نظر من وطن مفهوم پیچیده ای است که تعابیر مختلفی درباره آن گفته شده و روزبه روز نیز با استیلای فرهنگ های مختلف، این مفهوم تغییر می نماید. در فکر من مفهوم وطن، گستره ای است که در آن آدم هایی وجود دارد که نمادها و مفاهیم مشترک دارند. وقتی که از یک مفهوم یا احساس مشترک که برای بقیه ترجمه نمی گردد، حرف می زنیم، آدم های آن گستره و جغرافیا آن را درک می نمایند. مثلا وقتی از قرمه سبزی می گوییم و فال حافظ در شب یلدا، آدم هایی این نمادهای مشترک را بدون شرح درک می نمایند و به نظرم همان مفهوم وطن را می رساند. درباره وطن خیلی حرف ها گفته شده است و البته هرچقدر هم گفته گردد مطلب درخور توجهی نمی گردد؛ ولی من به زادگاه و وطنم حس عجیبی دارم. همان حسی که آدم می گوید هیچ جا خانه آدم نمی گردد، دقیقا چنین حسی را به وطن دارم. من برای زندگی کردن و حتی مُردن احساس می کنم هیچ جایی وطن نمی گردد. شاید انسان بخواهد جاهای دیگر را هم ببیند؛ ولی من حس درک شدن در جغرافیای خاص را ترجیح می دهم.

به داستان ها رجوع کنیم. داستان خیاطی مادام روایتی از گذشته است؛ زمانی که به تازگی مدرنیته به شهر پا گذاشته بود. چرا کتاب را با حال وهوای این داستان آغاز کردید؟

ما هر موضوعی را که در داستان می خواهیم بنویسیم به یقین حتما قبلا درباره اش صحبت شده است. ما داستانی که به اصطلاح پدرومادر و گذشته ندارد، نداریم. بنابراین یکی از کارهایی که می گردد برای پرداختن به یک موضوعی انجام دهیم که آن موضوع نو هم نباشید، می توانیم آن را در طول زمان هُل دهیم و در مکان های متفاوت جابه جایش کنیم. مثلا مفهوم نوشدن و مدرنیته دستمایه داستان های زیادی بوده است؛ اما اگر ما حال وهوای این موضوع را عوض کنیم می توانیم با یک مفهوم واحد، داستان خودمان را بگوییم. البته که برای این داستان -جدای از بحث فراوری- به این نیاز داریم که فضای مدرنیته در ایران را به تصویر بکشیم نیاز داریم که به بافت قدیمی آن را ببریم و از آن جایی که من به صنایع دستی ایرانی مثل ترمه خیلی علاقه دارم دوست داشتم که در آن فضا روایت گردد.

مُد در صنعت لباس کاری کرد که همه می توانند اثراتش را ببینند. آیا می توانیم در حوزه ادبیات هم رد پایی از مُد ببینیم؟ آیا می توانیم بر کپی برداری سوژه ها و نوع نگارش داستان ها نام مُدگرایی ادبی بگذاریم؟

بله، صدالبته. همین مکاتب ادبی که در طول تاریخ نویسندگی و ادبیات رایج شده است به اصطلاح مدهایی هستند که در ادبیات شایع شده اند. همان طور که مثلا مدهای مختلف در سبک لباس پوشیدن یا به طور کل، زندگی داریم، در داستان هم وجود دارد. داستان های رئالیسم، سوررئالیسم و رئالیسم جادویی و مکاتب و ژانرهای مختلف، این ها مدهای ادبیات هستند. حالا دقیقا مثل مدهایی که در لباس هستند، بعضی مدها در ادبیات گل می نمایند و جامعه مخاطب را درگیر می نمایند و بعضی دیگر نیز نه، مدت کوتاهی می آیند و می روند. در داستان نویسی ایران و جهان هم این را می بینیم. در ایران گاهی می بینیم که چیزهایی در جامعه فراگیر می شوند و مسیر داستان نویسی را به سمتی که مناسب نیست، منحرف می نمایند. مثلا زمانی غلبه فرم بر محتوا خیلی زیاد دیده می شد و ما می دیدیم که خیلی از نویسندگان به این تعهد دارند که فرم های نو بسازند و مدل های نو داستان نویسی باب می گردد و می بینیم که نتیجه اش در داستان نویسی خوب نمی گردد. آن را به سمتی برده است که ای کاش نمی برد و چیزهایی ذیل فرم نو به حاشیه می رود و فراموش می گردد؛ درحالی که باید به فرم و محتوا همزمان توجه گردد.

داستان پیچ وتاب غریب، از هنرهایی می گوید که به علت مدرن شدن مغفول مانده اند. مردم در این زمینه وظایف خود را دارند؛ مثل خرید وسایل. هنرمندان برای احیای آنها چه مسئولیتی بر عهده دارند؟

اینکه هنرها و شغل هایی فراموش شده اند و بعضی نیز دارند فراموش می شوند بدی هایی دارد؛ ولی گاهی هم می بینیم که لازمه مدرن شدن و تغییر، حذف همین هنرهاست. به شخصه، از این مسئله ناراحت می شوم و دلم می خواهد این هنرها را ثبت کرد و به بقیه نشان داد که زمانی آدم هایی فقط با عایدی چینی بندزنی زندگی می کردند و نسل به نسل این کار ادامه پیدا می کرد و آنها به این حرفه و سبک زندگی تقید داشتند. هنرهای سنتی مثل قلم زنی احتمالا در نسل های نو به تدریج فراموش می شوند. یکی از دلایلش آن وقت و حوصله و مداومت و بردباری ای است که این هنرها نیاز دارند و در نسل نو دارد کمرنگ می گردد. به نظر می رسد بچه ها و نوجوانان و جوانان امروز دیگر حوصله چنین کارهایی را ندارند. بنابراین ای کاش این هنرها ثبت شوند و توسعه بیشتری پیدا نمایند و به نسل نو بهتر معرفی شوند. نه فقط برای تماشا این هنرها و مشاغل؛ بلکه برای نشان دادن آن بردباری و شکیبایی که در نسل های گذشته ما بوده است.

در داستان سرت را بالا بگیر و به گل نشسته گریزی به منطقه ها و قوم های مختلف کشور زده اید؛ مثل کُردها و جنوبی ها. و دست بر مسئله شرافت و کوشش مالی آنها برای حفظ آن گذاشته اید. چرا به این فضاها وارد شدید؟

فرهنگ فولکلور و آن قومیت ها و رسوم شان برای من مسئله جذابی است. خیلی خیلی این را دنبال می کنم و علاقه مند هستم. مردم شناسی یکی از علومی است که به شدت من را جذب می نماید و سعی می کنم راجع به این ها مستند نگاه کنم. برای مثال، چندوقت پیش مستندی درباره مُکران نگاه می کردم و متوجه شدم چقدر رسم ورسومات شگفت انگیزی دارند. در دل آن رسوم ها و فرهنگ ها نکات و عبرت های خیلی عجیبی نهفته است. نظام زبانی و کلا زبان مسئله خیلی پیچیده ای است و من عاشق آن هستم. به این علت که نظام زبانی آن قدر اهمیت دارد که وقتی مردم یک جغرافیا، نظام زبانی متفاوت دارند، بر آن اساس، درک و دریافت متفاوتی هم شکل می گیرد. فرهنگ متفاوت و آداب و سنن متفاوت هم. در گستره بزرگ تر، مذاهب و آیین های متفاوت نیز. اینکه خوب است منی که تخصص و تبحری در زبان جنوبی ندارم و بیایم به این حیطه وارد شوم، باید بگویم که درست یا غلط بودنش را نمی دانم ولی می دانم که لزومش این است که خیلی ببینیم و جست وجوی میدانی داشته باشیم. اینها علاقه من به آن فرهنگ ها بوده است و نقطه مشترکی هم در قالب این فرهنگ ها و قومیت هاست و آن مسئله تکیه کردن به زور بازو و زیر بار خفت و خواری نرفتن است؛ یعنی شرافت مالی دارند. این مسئله در طول تاریخ پررنگ بوده و در داستان های مکتوب می بینیم که برای مردمان جای جایِ این سرزمین شرافت مالی چقدر مهم بوده است.

ما در داستان دست و دل با مفهوم کارآفرینی در محیط خانواده های ایرانی بیشتر آشنا می شویم و البته احساس بچه ها را هم درک می کنیم که گاهی از نوع شغل پدرها و مادرهایشان خجالت می کشند. شما در این داستان با روندی طبیعی و صمیمی نگاه منفی ابتدای داستان را به نگاهی مثبت برگرداندید. نظر خودتان درباره این سوژه و درون مایه این داستان چیست؟

این مفهوم را خودم درک نموده ام. ببینید به علت اینکه امروزه در کارهای مختلف مثل کشاورزی، دامپروری و دامداری روش های سنتی دارند منسوخ می شوند و به صورت مکانیزه و ماشینی انجام می گردد، و یک سری چیزها به علت سختی کار به طور کلی منسوخ می شوند بنابراین در این دوران گذار، چیزهای جالبی می بینیم. برای مثال، شغل های خانوادگی را می بینیم که هنوز نسل قبل دارد ادامه می دهد و کوشش می نماید که آن ها را حفظ و به روز کند ولی در مقابل نسل نو تمایلی به ادامه آن ندارند. حتی باعث احساس شرمساری برایشان می گردد. خانواده هایی هستند که در مکان مختلف محصولات خانگی فراوری می نمایند مثل شیره انگور و خشکبار و غیره و خانواده سعی می نماید آنها را به طور سنتی حفظ کند ولی بچه ها چون کار سختی است و با سبک زندگی غالبی که در رسانه های غیررسمی ترویج می گردد، فرق می نماید تضادی برایشان ایجاد می گردد. نسل نوجوان و جوان امروز آدم هایی را در فضای پلتفرم ها می بیند که با کارهای به روز و مدرن، زندگی مرفهی دارند و درمقابل، پدرومادر خودش را می بیند که با زحمت و ذره ذره محصولی را پرورش می دهد و پس از فرایند طاقت فرسای فرآوری و به ثمر نشستن، دریافت درخور توجهی هم ندارد و ناچیز است. این شرایط برای نسل نو تضاد ایجاد می نماید. به نظر من حلقه مفقوده ای اینجاست که اگر بیاید و آن پایه و اساس کار را نگه دارد و روش ها و ابزار را نوین کند طوری که هم بهره وری باشد و هم سختی کار تعدیل گردد می توان این پل را بین نسل قدیم و نو مشاغل ایجاد کرد و شاهد از دست رفتن خیلی از این ها نباشیم و درعین حال، صرفه مالی خانواده ها نیز تأمین گردد بدون اینکه نیاز باشند به شهرهای بزرگ بیاید یا سبک زندگی شان را تغییر دهند که آسیب های اجتماعی بسیاری در پی خواهد داشت. ما به عنوان داستان نویس و نویسندگان محتوا می توانیم این تضادها را بگوییم و مسائل این چنینی را روشن کنیم. شاید با تماشا و خواندن این مطالب به یک سری از افراد که می توانند کاری نمایند، ایده دهد.

داستان صددرصد ایرانی و پی نوشت های یک عکس یادگاری روایت خسته نشدن هاست. مسئله کفش های دست دوز ایرانی و مقابله شان با کالاهای چینی، کمپین ایرانی بخریم و مسئله کشاورزی با ابزار داخلی. سؤالی که پیش می آید این است که به نظر شما ادبیات چقدر می تواند با تصمیم های مهم مالی مثل این کمپین های ایرانی بخریم تعامل داشته باشد و به پیشبرد و پیشرفت آن یاری کند؟ آیا اصلا نقشی برای ادبیات قائل هستید؟

در این زمینه تفکرات متفاوتی وجود دارد؛ یک سری معتقدند که ادبیات باید صرفا در خدمت ادبیات باشد و بعضی هم می گویند که نه، تصمیمات بزرگ می توانند به فضای ادبیات راه پیدا نمایند. در این مورد، من باید بگویم که تجربه های این چنینی در تاریخ فیلم و سینمای جهان خیلی زیاد بوده است. برای نمونه در هالیوود می بینیم که خیلی از سیاست هایی که قرار بوده اتخاذ گردد قبل بر پرده سینماها و در صفحه تلویزیون ها آمده است. به نظر من برای جا انداختن فرهنگ های درست می توان از ادبیات استفاده کرد. امروزه یکی از دغدغه های بزرگ کشور ما مسئله آب است و من نیز در این باره دوست دارم که در این زمینه کار کنم و می گردد در قالب داستان، ادبیات و فیلم و فراوریات رسانه ای چنین مسئله ای را پوشش داد تا فرهنگ مصرف آب جا بیفتد. به نظر من، کسانی که در این زمینه کار و محتوا فراوری می نمایند می توانند مؤثر باشند.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران
انتشار: 11 اردیبهشت 1402 بروزرسانی: 11 اردیبهشت 1402 گردآورنده: shahreweblog.ir شناسه مطلب: 2108

به "اقتصاد و بیکاری مضمون بسیاری از رمان ها و داستان های کهن بوده است، فرهنگ فولکلور و رسوم قومیت ها بر شرافت مالی اثرگذار است" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "اقتصاد و بیکاری مضمون بسیاری از رمان ها و داستان های کهن بوده است، فرهنگ فولکلور و رسوم قومیت ها بر شرافت مالی اثرگذار است"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید