روح خسته دیوارنوشته ها

به گزارش شهر وبلاگ، نوشتاری از پرونده امروز روزنامه خبرنگاران درباره جداریات یا دیوارنوشته ها

روح خسته دیوارنوشته ها

جداریات برای من جبالیات بود، آن عاشقانه هایی بود که به بدترین خطوط روی کوه های جاده چالوس می نوشتند و همه احمقانه بود، الا یکی که نمی خواهم از آن بگویم.

حق داشتیم، تصور کنید توی یک شهرک مسکونی از خانه های سازمانی نظامی، آن هم دهه 70 چقدر احتمال داشت که عشقی رخ بدهد که تازه بروز بیرونی اش بشود یک پیغام عاشقانه روی دیوار؟! اصلا شهرکی که به روستایی صد خانواری شبیه بود، شهرکی که همه همدیگر را می شناختند و اگر اول اسم کوچک کسی را هم روی دیوار می نوشتی، با یک احتمال گیری ساده هر دو نفر لو می رفتند، چقدر می توانست آبستن یک جداریه باشد؟! تقریبا غیرممکن بود!

همه چیز روال بود، تا این که دوباره فهمیدیم تنها چیزی که غیرممکن است، خود غیرممکن است. تا این که دیدیم صبح یک روز معمولی از توی یکی از دیوارهای شهرک، درست بعد از نام سمیه، لاله ای روییده بود با رنگ مشکی و خطوطی نامنظم! لاله ای که بر روی دوش همه مان سنگینی می کرد و زیرش نوشته بود از طرف M.

نیازی به تحقیق نبود، جداریه را روبه روی بلوکی کشیده بودند که فقط یک سمیه داشت، سمیه ای با صورتی گرد و چشم های درشت که همواره فکر می کردی دارد با هیجان نگاه می نماید، اما هیچ کس نمی دانست آن M بی صاحب مانده کیست!

از آن به بعد دیگر هیچ کدام از ما سمیه را ندید، هیچ کس نفهمید که بابت آن جداریه کتک خورد یا نه، چقدر توی اتاق محبوس بود، اگر کسی هم می دانست، نگفت. پدر سمیه اما چند سرباز را گذاشت تا دیوار را همان روز دوباره رنگ بزنند تا آبروی بیشتری از خانواده شان نرود.

سمیه اما برای مادرم قسم خورده بود که نمی داند کار چه کسی است، برای مادرم که نه، برای یکی داشته قسم می خورده، مادرم آنجا بوده و مادرم می گفت سمیه دروغگو نیست. هر چند، هیچ پدر و مادری نیستند که فرزندشان را اندازه دیگران قبول داشته باشند.

راز سر به مهر آن دیوارنوشته یک روزه، چهار ماه بیشتر دوام نیاورد، اواخر 76 بود که پیکان اصفهان 14 سفید با گل های ارزان قرمز آمد و سمیه را با لباس عروس و بدرقه مختصری سوار کرد و برد، دختر 16 ساله ای که حتی فرصت نکرد از نگاه دیگران آن عاشق دل خسته بی مبالات را بشناسد.

من، وقت رفتن سمیه اما اتفاقی پای دیوار مدرسه پسرانه، محمود را دیدم که پشت شمشادها دولا شده بود و طوری گریه می کرد که وقتی دید که نگاهش می کنم، اول نمی توانست حرف بزند، بعد خودش، نفسش و دهان بازش را جمع کرد و برای ماستمالی صحنه به من گفت دلم برای دختر سوخت، اصلا به تو چه؟! شانه ام را بالا انداختم و دویدم و از دور تنها شنیدم که می گفت اگر به کسی بگویی...

از سمیه خبر دارم، اصفهان است، مادرم می گفت دو تا دختر دارد، محمود اما مرد، 9-8 سال پیش، یک شب خوابید و صبح بیدار نشد. جنازه اش سه روز بعد از فوت توی خانه ای مجردی حوالی نواب پیدا شد، برخی ها گفتند سکته نموده، برخی ها گفتند خودکشی نموده، برخی ها هم گفتند اوردوز بوده، من اما هیچ کدام را باور نکردم.

نگارنده و صدا پیشه : مرتضی درخشان

تعداد بازدید : 34

کد ویدیو

دانلود

فیلم اصلی

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 29 خرداد 1400 بروزرسانی: 29 خرداد 1400 گردآورنده: shahreweblog.ir شناسه مطلب: 1390

به "روح خسته دیوارنوشته ها" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روح خسته دیوارنوشته ها"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید